Bloggnorge.com // بێدەنگی
Start blogg

بێدەنگی

( نووسراوەکانی گوڵاڵە کەمانگەر )

مفهوم فردیت و تاثیرات و تظاهرات آن در زندگی اجتماعی

 

چکیده

نسبت های میان فرد و سازمان نسبی و متغیر است، گاه سازمان فرد را در خود هضم کرده و فردیت او را نادیده می انگارد و گاه فرد خود را از سازمان دور کرده و دخالتی در امور آن نمی کند. نقش فرد در سازمان در طول تاریخ همواره در قبض و بشط بوده و از تسلط کامل سازمان تا انزوای کامل فرد در نوسان بوده است و تعادل مطلوب و طلایی را تنها در دوره ی کوتاه سربرآوردن تا استقرار کامل مدرنیته شاهد بوده ایم.

کلید واژگان: فردیت، سازمان، مدرنیته، پسامدرنیسم، نهاد اجتماعی

 بحث و بررسی

انسان اگرچه به دلیل اجبار طبیعت و به خاطر رفع الزامات و نیازمندیهای حیاتی خود به زندگی جمعی روی آورده است و موجودی اجتماعی قلمداد می شود، اما زندگی جمعی او متفاوت از هر موجود دیگر و انتخابی از سر اجبار است. انسان از همان نخستین ادوار حیات جمعی خود تقابل میان خواست فردی و الزامات و قوانین زندگی جمعی را دریافت، تقابلی دائمی که منجر به ایجاد مفاهیم و نهادهای پیچیده ی اجتماعی شد.

نخستین صورت نظم اجتماعی در دنیای باستان در شکل توتمیسم جلوه کرد، توتمیسم در دنیای باستان آن قدرتی بود که توان تحت کنترل در آوردن میل و خواست فردی به سود نظم اجتماعی را دشت. کاهن یا جادوگر قبیله که در پیوند نزدیک با نظام سلطه بود و خود جزئی اساسی از آن به شمار می آمد، قوانین اجتماعی را با پیوند زدن به ماوراء طبیعت و عناصر غیر طبیعی و عمدتاً خوفناک، لایتغیر و حتمی نشان می داد و در واقع ترس از عنصر ماورائی ضمانت اجرایی قوانین اجتماعی به شمار می آمد. نهاد توتمی که حول مرکزیت امر قدسی(توتم) شکل می گرفت قوانین را تعیین، جایگاه افراد را در اجتماع و وظایف و نقش های آنها را مشخص کرده و آنها را در قالب یک امت سازمان دهی می کرد. از همین رو آیین توتمیسم نخستین سازمان اجتماعی بشر محسوب می شود. در این سازمان مرکزیت با پدیده ی مقدس(توتم) است و قوانین(تابوها) حول آن شکل می گیرند. افراد در رابطه با توتم تعریف می شوند و موجودیت آنها وابسته به موجودیت قبیله(کلان) بوده و خودِ منفرد در چنین نظامی هیچ جایگاهی ندارد، هرگونه رفتاری که فرد را شخصیتی مستقل از کلان جلوه دهد با شدیدترین مجازاتها پاسخ داده می شود.

در این گونه سازماندهی، اجتماع کل است و فرد جزئی که به خودی خود فاقد معنا و اعتبار است. و این، صورت غالب سازمان اجتماعی در دوران باستان بوده است. حتی در در دولتشهر آتن نیز اگرچه نهاد قدرتمند آیینی با مرکزیت امر مقدس وجود نداشته و شخصی خاص در رأس نظام سلطه نبوده است، اما دولتشهر، خود آن نقش چیرگی را ایفا کرده و «شهروند در همه ی امور بی هیچ استثنایی فرمانبردار دولتشهر بوده و از هر نظر به آن تعلق داشت.» (باربیه، 1383: 33) در واقع دولتشهر آتنی شهری است که بر خلاف دیگر شهرهای دنیای باستان حول مرکزیت امر قدسی شکل نگرفته بلکه ارگانیسمی زنده و هدفمند است. شهروند همچون عنصری از شهر بوده و با شهر یگانه است . هستی فردیش تابع هستی شهر و منافع شخصی اش در برابر منافع اجتماع رنگ می بازد. در دولتشهر فرد در قالب شهروند تعریف می شود، مهمترین نقش او شهروندی و مهمترین دلمشغولی او شهر یا دولتشهر است. پریکلس(حکمران آتنی 429-296) می گوید:« ما نمی گوییم اگر کسی به شهر ما کار ندارد شهروند نیست بلکه می گوییم این فرد اصلاً کاری در میان ما ندارد و جایش میان ما نیست.» (جهانبگلو، 1383 : 282) شهروند در دولتشهر کارکردی ویژه داشته و مسئولیت اجتماعی سنگینی به عهده دارد و آگاهانه در خدمت دولتشهر است. ارسطو در کتاب سیاست، شهروند را چنین تعریف می کند:«کسی که از قدرت مشارکت در اداره ی آگانه یا مشارکت در امور قضایی جامعه برخوردار است. (نوذری،1380 :585)

از دید افلاطون شهروند نمی تواند پیشه ور باشد زیرا وظیفه ای بر دوش دارد که هم کار و کوشش بسیار و هم آموختگی فراوان می طلبد تا نظم عمومی شهر تأمین و حفظ شود. (باربیه،1383 :29) تأکید بر وظیفه ی شهروندی و مشارکت آگاهانه ی شهروندان در امور دولتشهر سیمایی خاص و فریبنده از زندگی اجتماعی آتن ترسیم می کند که مورد توجه اندیشمندان سده های شانزده و هفده نیز قرار گرفت. و از بستر همین نگرش و اندیشه بود که ایدوئولوژی مارکسیستی و کمونیستی ظهور پیدا کرد.

اما آنچه آسیب اساسی این نوع نگرش محسوب می شود تقلیل دادن فردیت انسانها به حداقل ممکن و پایمال کردن استقلال و شخصیت فردی آنها است. در دولتشهر شخصی ترین مسائل فرد باید تحت نظارت سازمان(دولتشهر) بوده و فرد جز در رابطه با وظایف اجتماعی اش هیچ موجودیت مستقلی ندارد.

نقش فرد در جامعه ی آتن اگرچه رشد یافته تر از نقشی است که در دیگر جوامع باستانی متکی به آیین دارد اما به لحاظ در خدمت نهاد یا سازمان بودن و انکار فردیت، جوامع باستانی به صورت کلی تا سربرآوردن مسیحیت، تعریفی از فرد و فردیت ندارند.

مسیحیت و فردیت زاهدانه

پیش از ظهور مسیحیت، نهاد دین همواره مکمل نهاد سلطه بود و در واقع تأیید کننده آن، با ظهور مسیحیت و در سده های نخستین آن شکافی در بدنه ی قدرت ایجاد شد؛ نظام سلطنتی روم رقیبی در آسمان پیدا کرده بود که مدعی حکومت و سلطنت ملکوتی بود. این پادشاه آسمانی راهی جز سازمان دادن افراد در قالب قوانین دینی برگزیده بود، راهی فردی و عاطفی که توجه افراد را از قدرت خارجی و اجتماعی به قدرت باطنی و ماورائی جلب می کرد و میاان ارزش های اجتماعی و ارزش های معنوی فاصله ای قایل می شد که البته سنگینی و وزن ارزش های معنوی در آن همواره بیش از ارزش های اجتماعی بود. این نگاه باطنی و بی توجه به اجتماع که از مسیحیت سربرآورد گونه ای از فردگرایی را به وجود می آورد که اگرچه با فردگرایی مدرن هیچ پیوندی ندارد و ماهیتی زاهدانه و دینی دارد اما با ظهور پروتستانیسم و به ویژه کالونیسم گامهایی در جهت نزدیک شدن به فردیت مدرن برداشت «فرد باوری فرد باوری عرفی را در زمینه ی اجتماعی و سیاسی بر نینگیخت و در واقع تحول اجتماعی و سیاسی بود که فرد باوری مدرن را پدید آورد، اما پس از آن این فرد باوری خود را با پروتستانیسم هماهنگ یافت.» (باربیه، 1383: 83)

این نوع فردیت که در غرب، مسیحیت آغازگر آن بود، فردیتی زاهدانه است که در شرق(به ویژه جنوب شرق آسیا) سابقه ی دور و دراز داشته و در قالب سیاسی ترین دین یعنی اسلام نیز خود را بازسازی و بخشی از جامعه ی دینی را جذب خود کرده است. فردیت زاهدانه ساختار و ماهیت سازماندهنده ی دین را زیر سوال برده و از همین رو دین و تصوف اگرچه به ظاهر همراه و همریشه می نمایند اما تعارضی بنیادین و ساختاری با یکدیگر دارند؛ یکی بر امت، فعالیت اجتماعی و سازماندهی متمرکز است و دیگری بر فرد و انزوا و بی توجهی به سازمان. اما فرهنگ زاهدانه اگرچه برای ادیان سیاسی و تسلط خواه فرهنگی است با کرکرد تضعیف کنندگی، فرئیتی که مطرح می کند به دلیل ماهیت منزوی آن کمک مستقیمی به تغییر خصلت مسلط و تمامیت خواه دین نمی کند.

فردگرایی و مدرنیته:

فردگرایی در معنای واقعی آن مفهومی است مدرن و متأخر و متعلق به سالهای پایانی عصر روشنگری و اگرچه در بنیان وابسته به اندیشه ی اومانیستی و دریافتهای انسان مدارانه سده های هفده و هجده میلادی است اما برجستگی خاص آن مربوط به سده ی بیستم است. دست اندازی دولت(به ویژه دولت های کمونیستی) در دارایی ها و زندگی خصوصی فرد در سده های نوزده و بیست زمینه ساز فردگرایی و اهمیت دادن به آزادیهای فردی بود.

مفهوم فرد پس از انقلاب فرانسه و در جریان روشتگری مفهومی بود وابسته به اندیشه ی دمکراسی و در تقابل با تئوکراسی قرون وسطایی فئودالهای اروپا. با طرح اندیشه ی دمکراسی فرد دارای تشخص و رأی  و تأثیر بر سیستم حاکمیت و متعاقب آن ملزم به آگاهی و مسئولیت سیاسی و مدنی شد.

فردیت عصر روشنگری فردیتی است که مسئولیت، برجسته ترین شاخصه ی آن است و از این لحاظ به شهروند دولتشهر شباهت بسیار دارد. در واقع ایده ی دمکراسی خود بازآفرینی دمکراسی باستانی بود در شکل و هیأتی متفاوت.

فرد در این دوره همانند شهروند دولتشهر در قبال جامعه مسئول و برای نگهداری و حفظ دستاوردهای انقلااب (دمکراسی و حقوق بشر) دارای اخلاق خاص دمکراتیک نعریف می شود و این تعریفی است که تا عصر حاضر نیز رواج داشته و مورد قبول متفکران مدرن است. مسئولیت مدنی، ویژگی و وظیفه ی انسان(فرد) در جامعه ی دمکراتیک است. «نمی توان بدون ذکر ایده ی مسئولیت از دمکراسی سخن گفت، یعنی هیچ دمکراسی بدون اخلاق دمکراتیک نمی تواند وجود داشته باشد. زیرا این اخلاق است که می تواند در هر فرد آگاهی کامل از نحوه ی عمل دمکراسی و خطرات آن ایجاد می کند.» (جهانبگلو، 1383: 154)

انسان مسئوول و دمکرات رکن اساسی دنیای مدرن است و در اخلاقیات اگزیستانسیالیستی که جایگزین اخلاقیات دینی در جامعه ی مدرن شده است مسئولیت اولین و مهمترین اصل اخلاقی است. «مسئولیت برمبنای قراردادهای اجتماعی و همچنین احساس مسئولیت لازم در مقابل جنبه ی منفی مدرنیته.» (همان: 290)

از آنجا که ساختمان مدرنیته بر پایه ی اندیشه ی انسان مدار بنیاد نهاده شده، هرگز مدعی کمال و تمامیت نبوده و دمکراسی و مدرنیته اساساً مفاهیمی هستند خود منتقد، که بقای آنها در گرو نقد مداوم است. مسئولیت فرد در برابر جنبه های منفی مدرنیته همچون تولید جنگ افزار و یا تخریب و تهدید محیط زیست سویه ی دیگری از وظایف انسان مدرن را نشان می دهد. مسئولیت های بسیار انسنا مدرن و بار سنگین فردیت مسئولانه ی مدنی و همچنین آسیبهای مدرنیته و دمکراسی، خود منجر به ظهور تعاریف جدید متفاوتی از مفاهیم مدرن می شود و از درون نقدهایی که بر مدرنیته وارد می شود گاه اندیشه هایی سربرمی آورد که تهدید کننده ی مدرنیته نیز به شمار می آیند.

فردیت پسامدرن که فردیتی مصرف گرا و منزوی است از جمله ی این تهدیدهاست. در دوران تقابل میان بلوک شرق و غرب، در سویی سلطه ی سیستم دولتی بود و سوی دیگر نظام سرمایه داری مدافع فردیت و آزادیهاای فردی. اندیشه ی بلوک غرب در تمامی سالهای جنگ سرد ارزش برجسته ی دنیای فکر و اندیشه بود و فردگرایی غربی آن دوره را می توان بهترین و جامع ترین تعریف از فرد دانست چراکه هم متضمن مسئولیت اجتماعی بود و هم تأمین کننده ی آزادیهای فردی و مالکیت خصوصی. فردیتی سازنده و تأثیرگذار و مثبت و آگاهانه که بنیان گذار اقتصاد پیشرفته و مستحکم کشورهای سرمایه داری و در رأس آنها امریکا بود. اما در سالهای پس از جنگ سرد و پایان آن رقابت و تعارض و تمرکز تمامی دولتها و قدرتهای جهان بر اقتصاد و تولید اقتصادی، گویی جهان از آن تکاپوی آاهانه افتاد و انسان غربی در دامن گونه ای تکرار و ملال منفعلانه گرفتار شد که مقدمات آن از حدود دهه ی 60 میلادی و باا سربرآوردن جریان اعتراضی پست مدرنیسم مهیا شده بود.

پست مدرنیسم و فردگرایی

پسامدرنیسم به صورت کلی نه یک اندیشه ی مستقل که یک جریان اعتراضی است. جریانی که پس از به بار آمدن نتایج منفی مدرنیسم همچون دو جنگ جهانی، آشویتس، هیروشیما و… و در پی مشاهده ی توانایی های هولناک انسان مدرن آغاز شد. دیدگاه پسامدرن همانگونه که از نام آن پیداست در پی فرا رفتن از مدرنیته است و هرگز خواهان شرایط پیشامدرن نیست، پرواضح است که پیش از تحقق و استقرار کامل مدرنیته ورود به ساحت پسامدرن امری است که اگر نگوییم ناممکن است به یقین نشانگر نقصانی جدی است «مرحله ی مدرنیته ی سیاسی مطلقاً ضروری است و نه می توان از آن پرید و نه از آن پرهیخت… جستجوی راهی برای پرهیز از مدرنیته یا دور زدن آن، چه با ادعای فراروندگی از آن  و چه به بهانه ی وظیفه های فوری تر، نامحتاطانه و خطرناک است.» (باربیه، 1383: 352)

موقعیت پسامدرن موقعیتی است تماماً لغزان با دیدگاهی پهنه نگر و نسبی گرا که در عین حالی که برای هر پدیده ی مدرن و به ویژه سیاسی همواره انتقادها و ایرادات تند در آستین دارد، خود از ارائه پیشنهاد مشخص برای تحلیل و عمل سیاسی عاجز است.

پسامدرنیته سیاسی پدیده ای است که نه می تواند و نه داعیه ی آن را دارد که می تواند نظمب نوین در جهان ایجاد کرده و نقیصه های مدرنیته را جبران کند، پسامدرنیسم نقدی است بر مدرنیته که هرگز ماهیت و ضرورت مدرنیته را نفی نکرده و نمی کند و در حقیقت تکمله ای است بر مدرنیته و در جوامعی که مدرنیته را درک و تجربه نکرده اند قابل طرح و بحث نیست. «تنها کشورهایی که به طور کامل به مدرنیته دست یافته اند می توانند فراروندگی از آن و سپری کردنش را مدنظر قرار دهند… این فراروندگی نه به معنای رد مدرنیته است و نه فروکاستن آن و نه بازگشت به گذشته. در واقع فراروندگی مستلزم استقرار استوار مدرنیته است.» (باربیه، 1383: 353)

پسامدرنیته به همان اندازه که عقل ابزاری انسان مدرن را به چالش کشیده  و افق های تازه و باارزشی به ویژه در وادی هنر و ادبیات به روی انسان امروز گشوده است، در مقابل انسان جوامع پیشامدرن و سنتی را با بحران های جدی و ویرانگر مواجه کرده است. از این دید پسامدرنیسم پدیده ای است تماماً غرب محور، اما از آنجا که دنیای مدرن دنیایی است که ارتباط ماهیت امروزین آن را تشکیل می دهد لذا هر پدیده به محض ظهور ، در صحنه ی جهانی خودنمایی کرده و در برخورد با جوامع و زمینه ای فرهنگی متفاوت، خوانش ها و نتایج مختلفی به بار می آورد.

پسامدرنیسم با حمله به مدرنیته و نقد آن این توهم را برای عده ای از اندیشمندان جهان سوم به وجود می آورد که مدرنیته با شکست مواجه شده و جوامعی که آن را تجربه نکرده اند چیزی از دست نداده اند و می توانند با جریان پسامدرن همراه شوند و آن عقب ماندگی را جبران کنند، غافل از آنکه متوسل شدن به نقدهای پسامدرنیستی به معنای از دست نهادن چارچوبهای عقلی و نظام فکری مستحکمی است که دنیای جدید بر آن استوار بوده و جوامع سنتی نیز اگرچه ناتمام و ناقص اما حرکتی آهسته و نسبی به سمت رسیدن به آن نظم و نظام جدید داشته اند.

از دست دادن چارچوبهای عقلی مدرن در دنیای اسطوره زده ی سنتی، دنیایی که عقل انسانی هنوز پایگاه مستحکمی در آن ندارد به معنای بازگشتی تمام عیار به دنیای پیشامدرن است. سوءظن های پسامدرن و برخورد انتتقادی با پدیده ی مدرنیته به تقلید از متفکران پست مدرن غرب تیشه بر ریشه ی نهال نوپای دمکراسی و ارزش های دمکراتیک زدن در کشورهای جهان سوم است. نگاه و برخورد اندیشه ی پسامدرن، امروز همچون دامی وسوسه انگیز در برابر اندیشمندان و روشنفکران ایرانی گسترده است و روشنفکری ایران را به سوی بن بست می راند. «فرهنگ پسامدرن ایرانی با تأثیر شدید و الهام از نیچه، هایدگر و اندیشمندان پسامدرن معاصر، انتقاد کلی از مدرنیته را دستمایه ساخته و با برنامه سیاسی دمکراسی به عنوان یک توهم برخورد می کند… به سخن دیگر ایستار توهم گریزانه ی پسامدرنهای ایرانی در برخورد با روشنگری به یک سوءظن ژرف و  و انکار مستقیم وفاق سیاسی می انجامد.» (جهانبگلو، 1383: 83)

روشنفکری ایرانی در شرایطی با سوءظن های پست مدرنیستی و فردیت مصرفگرای امروزین غرب روی می آورد که هنوز هیچ درک مستقیم و عینی از مدرنیته، سازمان اجتماعی، مسئولیت مدنی و وفاق سیاسی ندارد. به همین دلیل با خطرهای بسیار فراروندگی نابهنگام از مدرنیته روبرو است.

از جمله مفاهیمی که در جریان پسامدرنیسم دچار تغییرات بسیار شد مفهوم فردیت است.

انسان امروز غرب با تثبیت نهادها و سازمانهای مدرن مواجه است، زمان نسبتاً زیادی  از استقرار کامل دمکراسی و قوانین آن می گذرد و هیچ یک از دغدغه های سرآغاز دوران مدرن امروز در دنیای غرب موضوعیت چندانی ندارد. شعارها تحقق یافته، خواستها تا حدود زیادی برآورده شده و بحث های علمی و فلسفی به محیط ها دانشگاهی محدود شده است.

اندیشمندان دلمشغول زندگی اجتماعی و سیاسی مردم نیستند و عامه نیز نیازی به تئوریهای سیاسی و اجتماعی تازه نمی بینند. مجموعه ی این سکون و آرامش از یک سو و شکوفایی اقتصادی و تولید انبوه کالا و رقابت تجارتی دولت ها که به شکل تازه ای از مبارزه برای قدرت تبدیل شده از سوی دیگر باعث ایجاد تغییرات جدی در نحوه ی رفتار و نگرش انسان غربی شده است. نگاه چندجانبه و تحلیل گری که فردیت مسئولانه و اجتماعی قرن بیستم را شکل می داد امروز به سوی یکجانبگی جدیدی می رود، اگر پیش از توجه به انسان و خواستهای متنوع انسانی، تمرکز اندیشه ی بشری معطوف به دین بود امروزه آن تمرکز معطوف»اصل لذت» شده است.

 لذت به هدف و غایت زندگی انسان امروز تبدیل شده و چرخه ی غول آسا و سرسام آور تولید و مصرف، فردیت اجتماعی انسان غربی را در خود هضم کرده و او را به جزیره ای رانده که با حجم عظیم کالا و تبلیغات بازرگانی احاطه شده است.

غرق شدن در زندگی خصوصی متمرکز بر بر مصرف و استقرار بی مناقشه ی نظم و مدنیت مدرن و تثبیت نهادها و سازمانهای مدنی و وضوح و روشنی قوانین باعث شده انسان غربی این سامان یافتگی را ازلی پنداشته خود را از حوزه ی مسائل عمومی و مسئولیتهای مدنی کنار بکشد «لذا آن عده از شهروندانی که فعال باقی مانده اند تمایل دارند تا در گروههای ذینفع دارای مسئله ی واحد که بیشتر تابع ایدئولوژیهای محدود هستند تا منافع عمومی تجمع نمایند.» (نوذری، 1380 :593)

به حاشیه رفتن منافع عمومی و برجسته شدن ایدئولوژی های خاص گروهی در دراز مدت خطری جدی برای دمکراسی قلمداد شده و موقعیت آن را آسیب پذیر و لغزان سازد.

چنانکه گفته شد دمکراسی از جمله پدیده هایی است که مشارکت عمومی مردم و توجه و قبول همگانی، ماهیت راستین آن را تشکیل می دهد و حیات و پویایی آن در گرو فعالیت مستمر افراد جامعه و حضور مؤثر آنها در نهادها و سازمانهای اجتماعی است. هر نوع نگرشی که فرد را از حوزه ی فعالیت سیاسی و اجتماعی دور کرده و او را منزوی کند مستقیماً به کم توانی دمکراسی می انجامد و تهدیدی است برای هرآنچه در قالب قوانین دمکراتیک به دست آمده است.

فردیت مصرفی و منزوی و لذت محور امروز غرب اگر برای زندگی اجتماعی و سرنوشت دمکراسی در آن جوامع تهدیدی به شمار می آید، به طریق اولی در جوامع جهان سوم مانند ایران که قریب به صدسال است در پی دمکراسی است و هیچگاه به حداقل قابل قبولی از آن دست نیافته، خطری جدی و اساسی قلمداد می شودو وفاق و اجتماعی و توان تأثیر گذاری مردمی را به شدت کاهش می دهد. لذا فردیت با چهره ی امروزینش نه تنها ارزشی مدرن محسوب نمی شود بلکه مفهومی است پرآسیب که از جوامع غربی سربرآورده و دمکراسی خواهی جهان سوم را به عقب بازمی گرداند.

نتیجه گیری

هم تسلط کامل سازمان بر فرد و هم انزوا و انفعال فرد نیبت به سازمان هر دو نامطلوب بوده و در تضاد با جامعه ی ایده ئال دمکراتیک قرار دارند و فردیت پسامدرن  و مصرفی امروزین غرب تهدیدی برای دستیابی کشورهای جهان سوم به دمکراسی قلمداد می شود.

منابع

  • باربیه، موریس، مدرنیته سیاسی، ترجمه عبدالوهاب احمدی، نشر آگه، تهران1383
  • جهانبگلو، رامین، موج چهارم، نشر نی، تهران 1383
  • نوذری، حسینعلی، پست مدرنیته و پست مدرنیسم، مجموعه مقالات، انتشارات نقش جهان، تهران 1380

css.php
Driftes av Bloggnorge.com | Laget av Hjemmesideleverandøren
Denne bloggen er underlagt Lov om opphavsrett til åndsverk. Det betyr at du ikke kan kopiere tekst, bilder eller annet innhold uten tillatelse fra bloggeren. Forfatter er selv ansvarlig for innhold.
Personvern og cookies | Tekniske spørsmål rettes til post[att]lykkemedia.[dått]no.